مرد بزرگمنش به دنبال افتخاراتی که همه طالب آن هستند، نمیرود و به اموری که دیگران در آنها نقش اول را ایفا میکنند، نمیپردازد. محتاط است مگر در جایی که افتخاری عالی در انتظارش باشد. به ندرت گام در راه عمل میگذارد و تنها به اقدامات بزرگ و قابل توجه دست میزند. در دوستی و دشمنی صادق است، زیرا ترس، انسان را به دورویی وادار میکند. بیشتر از داوری دیگران به حقیقت توجه میکند و همیشه بیپرده سخن میگوید و بیپرده عمل میکند. راستگو و درستکار است. هیچگاه دربارهی ضروریات زندگی یا امور کوچک زبان به شکوه نمیگشاید و طلب یاری نمیکند.[۲۸۱]
۳-۲-۲-۳ تعریف انسان خودبین و بیهمّت
ارسطو در تعریف فرد خودبین و بیهمّت میگوید: «کسی که خود را لایق افتخارات بزرگ میانگارد بیآنکه به راستی چنین باشد خودبین است. ولی این را هم باید گفت که همیشه نیز این طور نیست که هر کس که خود را لایق افتخارات بزرگ میداند بدون آن که چنین باشد خودبین است. کسی که خود را لایق اموری کوچکتر از آن می پندارد که در واقع لایق آن هاست، بیهمّت است اعم از اینکه در حقیقت لایق امور بزرگتر باشد یا امور متوسط، یا حتی فقط لایق امور کوچک باشد اما خود را لایق امور و افتخارات کوچکتر از آن بینگارد.»[۲۸۲]
از نظر ارسطو مرد بیهمت به تفریط میگراید: چه در مقایسه با آنچه حق اوست و چه در مقایسه با هدفی که مرد بزرگمنش چشم به آن دوخته است. مرد خودبین در ارزش قائل شدن برای خود و چیزی که حق اوست به افراط میرود، ولی از حد آنچه مرد بزرگمنش حق خود میداند فراتر نمیرود.[۲۸۳]
البته ارسطو فرد بیهمت و خودبین را شریر نمیداند، چون به کسی زیان نمیرساند ولی رفتارش نادرست است، مرد بیهمت مستحق افتخار است ولی خود را از آن محروم میدارد وخطایش در اینجاست که قدر خود را نمیشناسد و خویشتن را مستحق افتخار نمیداند وگرنه طالب چیزی میشد که مستحق آن است به شرط اینکه آن چیز نیک باشد. اینگونه افراد ابله نیستند؛ بلکه بیجهت کناره گیرند. ولی گاهی همین رفتار نیز آنان را در نظر مردم، بد جلوه میدهد زیرا هرکسی میکوشد آنچه را مستحق آن است به دست آورد، ولی این افراد از مسئولیتهای شریف نیز چشم میپوشند به این گمان که توانایی آن را ندارند. در مورد مواهب بیرونی نیز همین گونه عمل میکنند.
افراد خودبین برعکس افراد بیهمّت، ابله هستند و خود را نمیشناسند. از روی جاهطلبی، دست به اعمالی میزنند که توانایی انجام آن را ندارند و آبروی خود را نیز میبرند. لباسهای زیبا میپوشند تا خود را صاحب فضیلت نشان دهند و به دنبال احترام اطرافیان هستند. البته ارسطو میگوید: «تضاد بیهمتی با بزرگمنشی بیش از تضاد خودبینی با بزرگمنشی است، زیرا بیهمتی به فراوانی یافت میشود و در مرتبهای پایینتر از خودبینی قرار دارد.»[۲۸۴]
۳-۲-۲-۴ رابطه غرور و افتخار
ارسطو فرد بزرگمنش را خواهان افتخاری میداند که در واقع حق اوست. از نظر او لیاقت، با ارزشهای بیرونی ارتباط دارد و عالیترین این ارزشها آن چیزی است که ما برای خدایان قائل هستیم و مردان سیاسی در طلب آن هستند؛ یعنی جایزهی شریفترین اعمال، و این، «افتخار» است؛ زیرا افتخار، عالیترین ارزش بیرونی است.
مرد بزرگمنش نسبت به افتخار و بیافتخاری چنان عمل میکند که باید رفتار کند. اما گذشته از استدلال تجربه نیز نشان میدهد که مردان بزرگمنش در اندیشهی افتخارند و افتخار آن چیزی است که آنان بیش از هر چیز خواهان آن هستند، البته افتخاری که حق ایشان است. [۲۸۵]
بنابراین مردان بزرگمنش چون لایق عالیترین افتخارها هستند، پس باید دارای عالیترین فضایل نیز باشند، زیرا ارزش عالی، حق مرد نیک است و عالی ترین ارزشها حق بهترین مردان. پس مردی که به معنای واقعی بزرگمنش است، به معنای واقعی نیز باید انسانی نیک باشد. چرا که افتخار فضیلتی است که فقط نصیب مردان نیک میشود.
حال سؤال اینجاست که این «افتخار» چیست؟
نزدیکترین کلمه به افتخار در لغات یونانی «ننگ»[۲۸۶]، است. کلمهای که ارسطو در اینجا استفاده میکند «تیمه»[۲۸۷] است و جای تأمل دارد که این لغت در یونانی برای «بها» و «ارزش» نیز به طور معمول مورد استفاده قرار میگیرد. این امر نشانگر اهمیتی است که یونانیان به تصدیق همگانی صفات و خدمات فرد قائل بودند.
امّا درباره انسان بزرگوار هرچه پنداشته شود یک چیز مسلّم است؛ و آن اینکه در اجتماع، تعداد فراوانی از این افراد نمیتوانند وجود داشته باشند.
«بزرگمنشی» که برای اخلاق دورهی باستان به طور کلی و خاصه برای ارسطو «زیور همهی فضایل است»، نشانهی نهایت «اعتماد به قابلیتهای خود» میباشد و درست نقطهی مقابل «هیچ شمردن خود» (نفی خود) است که مسیحیت تبلیغش را میکند. کسی که به قابلیت خود اعتماد دارد، از مهربانی بیگانه نیست ولی این مهربانی از آنجا نشأت میگیرد که او خود را برتر از دیگران میشمارد و به برتری خود میبالد. از اینرو چنین کسی خوش دارد به دیگران نیکی کند در حالیکه نیکی دیگران را به اکراه میپذیرد. از دورویی و عداوت پنهانی سخت به دور است؛ زیرا دورویی با نترسی و شجاعت او تعارض دارد و عداوت پنهانی با بزرگمنشی او. تودهی مردم را در ته دل حقیر میشمارد و رفتارش با آنان کنایه آمیز است. هستهی اصلی بزرگمنشی در این است که کسیکه از این فضیلت بهرهی کامل دارد خود را سزاوار بزرگترین افتخارات میداند و در طلب آنها بر میآید، ولی در این کار شتاب و سخت کوشی نمیکند. خواهان جواه و ثروت است ولی آنها را برای خودش نمیخواهد بلکه برای اینکه به او فرصت میدهد که خود را سزاوار آنها نشان دهد. علامات ظاهری بزرگمنشی، حرکات آرام و دور از شتاب و صدای معتدل است. (اینها در واقع علائم اعتماد به قدرت شخصی است که مخصوصاً در قدرتمندان شرقی میتوان یافت.)
ارسطو قبول دارد که موفقیت، آدمی را به غرور و خودبینی سوق میدهد؛ ولی در این رابطه سخنی میگوید که برای ما مردمان امروزی قدری حیرت انگیز است. او میگوید: کسانی که بخت و اقبال به آنان روی آورده است دیندارند، و چون از سرنوشت نیکی دیدهاند، اعتمادی فوق العاده به لطف خدایان دارند.[۲۸۸]
سرانجام اگر بیاد آوریم «فضیلت» که ارسطو و هموطنان او و همهی فیلسوفان پیشرو او برتر از همه چیز می شمردند، بیشتر فضیلت توأم با غرور مردانگی و فداکاری برای جامعه بوده است تا فروتنی، در این صورت شیوهی فکر او برای ما قابل فهم تر از آن خواهد بود که در نظر اول می نماید.[۲۸۹]
۳-۲-۲-۵ حکم غرور
از نظر ارسطو فضیلت بر دو نوع است: فضیلت عقلی و فضیلت اخلاقی. فضیلت عقلی از راه آموزش پدید میآید و رشد مییابد و بدینسان نیازمند تجربه و زمان است در حالیکه فضیلت اخلاقی نتیجهی عادت است و از این رو نامش «اتیک»[۲۹۰]، حاصل اندک تغییری در کلمهی «اتوس»[۲۹۱] به معنی عادت است.[۲۹۲]
از نظر او فضیلت نه عاطفه است و نه استعداد، بلکه فضیلت جزء ملکات است. در واقع فضایل، ملکاتی نفسانی هستند که حد وسطی که برای ما درست است و با موازین عقلی سازگار است را انتخاب میکنند، در حالیکه رذایل در حوزهی عواطف و اعمال، ما را از آنچه درست است دور کرده و به افراط و تفریط میبرند.
ارسطو غرور و بزرگمنشی را از بالاترین فضایل اخلاقی میداند و میگوید: «بزرگمنشی زینت فضایل و اوج فضایل است زیرا به همهی فضایل بزرگی میبخشد و بدون فضایل دیگر پیدا نمیشود. از این رو بزرگمنش به معنی واقعی بودن، دشوار است زیرا وجودش بدون شرافت و سیرت نیک قابل تصور نیست.»[۲۹۳]
از نظر ارسطو کسی که لایق افتخارات بزرگ است و خود را لایق آن نمی پندارد، در فروتنی اغراق میکند چرا که اگر در واقع لایق امور کوچک بود چه میکرد؟ پس مرد بزرگمنش از حیث بزرگی ادعایش در حال افراط است. ولی چون ادعایش درست و مطابق حقیقت است درحدوسط قرار دارد زیرا ادعایش با لیاقتش منطبق است در حالیکه دیگران یا افراط می ورزند یا تفریط. این نوع تواضع ریاکارانه رذیلت جنس صداقت است و در طرف دیگر آن نیز لافزنی و دروغگریی قرار دارد.
ارسطو میگوید: بزرگمنشی، بهعنوان یک ملکه، فضیلتی است که با ثروت ارتباط دارد. ولی حوزهی تاثیرگذاری بزرگمنشی برخلاف گشادهدستی، همهی اعمالی که با ثروت سروکار دارند نیست، بلکه تنها شامل کارهایی میشود که برای آنها پول خرج کردن ضروری است و از لحاظ مقایسه بر گشادهدستی برتری دارد.
البته از نظر ارسطو هر غروری فضیلت نیست؛ او میگوید: اگر فردی تنها ازمواهب بیرونی بهرهمند باشد ولی فضیلتی نداشته باشد، به ناحق خود را مستحق افتخار میداند و به ناحق بزرگمنش تلقی میشود، زیرا بزرگمنشی بدون فضیلت ممکن نیست و کسی که تنها قدرت و ثروت دارد، مغرور و گستاخ میشود؛ چون بدون فضیلت کسی نمیتواند از مواهب بیرونی باسلیقه و وقار استفاده کند. اینگونه افراد میپندارند برتر از دیگران هستند و دیگران را به چشم حقارت مینگرند در حالیکه خودشان از هیچ کار ناشایستهای خودداری نمیکنند. این افراد از مردان بزرگمنش تقلید میکنند، بدون آنکه در حقیقت بزرگمنش باشند و از فرمان فضیلت پیروی نمیکنند و با این وجود دیگران را تحقیر میکنند. ارسطو میگوید: «مرد بزرگمنش به حق، دیگران را به چشم حقارت مینگرد، چون داوریش دربارهی دیگران درست است ولی آن مقلدان چنین میکنند بیآنکه به داوری درست توانا باشند.»[۲۹۴]
۳-۲-۲-۶ عوامل ایجاد غرور
از نظر ارسطو علاوه بر فضایل درونی، مواهب ناشی از بخت نیز سبب بزرگمنشی است، چون کسانی که دارای تبار بلندند و همچنین صاحبان ثروت و قدرت که در موقعیتی عالیتر از دیگران قرار دارند مستحق افتخار شمرده میشوند. البته ارسطو بیان میکند که در حقیقت افتخار حق کسی است که فضیلتی نیز داشته باشد، اما کسانی که هم از فضیلت بهرهورند و هم از مواهب بیرونی، بیشتر مورد احترام قرار میگیرند.
ارسطو اخلاق را شاخهای از سیاست میداند و با تمجیدی که از غرور و عزّت نفس میکند، شگفتانگیز نیست که در نظر او بهترین شکل حکومت، حکومت سلطنتی و سپس حکومت اشرافی باشد.
این موضوع مسألهای را پیش میکشد که نیمی اخلاقی و نیمی سیاسی است و آن اینکه، آیا جامعهای که در آن به اقتضای سازمانش بهترین چیزها در اختیار اقلیت قرار میگیرد و از اکثریت خواسته میشود که به چیزهای درجه دوم قانع باشند، از لحاظ اخلاقی رضایتبخش است؟ ارسطو میگوید: آری.
۳-۲-۲-۷ جایگاه تواضع
ارسطو از تواضع ریاکارانه بیزار است، چرا که انسان متواضع فکر می کند شایستگی کمتری از آنچه انجام میدهد را دارد و در نتیجه نمیتواند ارزش واقعی خود را درک کند. این رذیلت باعث میشود که فرد تواناییهای خویش را دست کم بگیرد. ارسطو خودبینی را به این تواضع ترجیح می دهد و تصور می کند متضاد غرور، تواضع بیجاست، زیرا دومی (تواضع بیجا) هم غیر اشرافی است و هم بدتر. طبق نظر ارسطو تواضع ریاکارانه حد تفریط فضیلت صداقت است که در طرف افراط آن نیز دروغگویی و لافزنی قرار گرفته است.
بعد از بیان نظرات ارسطو، که غرور را به عنوان زینت فضائل در نظر میگرفت، به سراغ هیوم میرویم تا دیدگاه او را در مورد غرور تحلیل کنیم.
۳-۲-۳ دیوید هیوم
برای بیان نظر هیوم در مورد غرور ابتدا لازم است، توضیح مختصری در مورد دیدگاه او در بخش ادراکات بدهیم.
هیوم، کلیهی صور ذهنی یا ادراکات[۲۹۵] را به دو بخش تقسیم میکند: انطباعات[۲۹۶] و تصورات[۲۹۷]. انطباعات نزد هیوم بر دو دستهاند: انطباعات مربوط به حواس پنجگانه یا احساس مستقیمِ انفعالات جسمانی؛ مانند درد و لذایذ جسمانی که او آن را انطباع حسی یا اصلی مینامد و انطباعاتی که مستقیماً یا به واسطهی تصور خاصی از آن انطباعات اصلی ناشی میشود، که او آن را انطباعات بازتابی یا ثانویه میخواند؛ مانند امیال نفسانی. او سپس این انطباعات ثانوی را به دو قسم آرام و شدید تقسیم میکند: قسم اول مانند احساس حسن و قبح در فعل، در آثار هنری و در اشیای خارجی و قسم دوم مانند میل عشق و نفرت، میل غرور و تواضع و میل غم و شادی.[۲۹۸]
از نظر هیوم تمام امیال دارای متعلق یا موضوعی هستند که موجب میشود آنها را دارای حیث التفاتی[۲۹۹] بدانیم یعنی اموری که نظر به سوی امر دیگری دارند یا دربارهی امر دیگری هستند؛ مانند باورها و نیتها. با توجه به این نکته، امیال در تقسیمی دیگر به دو دستهی مستقیم و غیرمستقیم تقسیم میشوند. امیال مستقیم امیالی هستند که بیواسطه از متعلقشان که خیر یا شر و لذت یا اَلَم است ناشی میشوند مانند علاقه، تنفر، غم، شادی، بیم، امید، یأس و امنیت. امیال غیرمستقیم مانند غرور، تواضع، عشق، نفرت، جاهطلبی، پوچی، غضب، رحم، سخاوت به همراه امور وابسته به آنها؛ امیالی هستند که از تلفیق همان اصول خیر یا شر و لذت یا الم با اوصاف دیگر حاصل میآید.[۳۰۰]
۳-۲-۳-۱ موضوع غرور
هیوم موضوع یا متعلق غرور را خود معرفی میکند و میگوید: «ابتدا باید میان موضوع و علت انفعال فرق گذاشت. موضوع غرور و فروتنی «خود» است، یعنی توالی تصورات و انطباعاتی که از آن ها خاطره و آگاهی نزدیک داریم. موضوعات دیگری که هنگام احساس غرور یا فروتنی در ذهن داریم همیشه با توجه به «خود» به لحاظ میآیند و وقتی که «خود» لحاظ نشود، نه غرور در میان است نه فروتنی. ولی اگر چه «خود» موضوع این دو انفعال است، علت کافیشان نمیتواند باشد. اگر اینطور بود اندازهی معینی از غرور میبایست همیشه همراه اندازهی مطابقی از فروتنی بیاید و برعکس.»[۳۰۱]
هیوم، افعال دیگران را نشانهای از منش آنها تلقی نموده و احساس همدردی را از علل احساس غرور یا تواضع در افراد میداند. توصیف زیبایی چیزی مانند یک خانه زیبا، اگر متعلق به خود ما باشد، موجب ایجاد غرور در ما میشود و اگر متعلق به دیگران باشد، باعث عشق میگردد. پس متعلق غرور یا تواضع، خودمان هستیم؛ یعنی یک هویت شخصی که از افکار و اعمال و احساساتش آگاهی داریم و متعلق عشق یا نفرت اشخاصی دیگر هستند که ما از افکار، اعمال و احسساساتشان آگاهی نداریم.[۳۰۲]
۳-۲-۳-۲ تعریف غرور
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید. |